پسر سرد و تنهایی است و کسی عكس كس و كير نیست که جوانه خود را گرم کند. وی سپس تصمیم می گیرد که دوست دختر خود را از طریق تلفن به خانه خود در محله شهر زنگ بزند. جوانان به قدری یکدیگر را از دست دادند که بلافاصله خود را به آغوش باز انداختند. خجالت و سکوت بیشتر نیست. هرکدام در ازای دیگری می خواست کاری کند.